قرار بود ۲۵ آبان سال ۹۶ برویم قشم . از یک طرف با یکی از دوستانی که می خواست بیاد قشم، یک مشکل شخصی داشتم . و دلم نمی خواست بروم و ترجیح میدادم همکارم تور را تنها ببرد. و از طرف دیگر یواشکی به شما می گویم تا حالا قشم نرفته بودم و خیلی زشت بود یک لیدر آنهم از نوع شقایق با آنهمه ادعا قشم نرفته باشد .
این بود که شب اخر دل را زدم به دریا و گفتم میروم. یک اتوبوس وی ای پی ۲۵ نفره گرفته بودیم که قرار بود با مبلغ nتومان ما را تا جزیره ببرد. و خوب صبح روزی که قرار بود ما ۲ بعد از ظهر راه بیفتیم زنگ زد گفت اتوبوس خراب شده و من نمیام …. من که می دانستم او به دلیل پیک بودن زمان و دوری راه دبه کرده به هر کسی میشناختم زنگ زدم. و خودم و همکارهایم یک لحظه گوشی به زمین نگذاشتیم . تا اتوبوس بیابیم که نبود .
مهدی یکی از همکارانم که اتوبوس اول را هم پیدا کرده بود به ترمینال رفته و اتوبوس دومی یافت و برای محکم شدن کار با او قرار دادی نوشت و خلاصه با هزار جان کندن به هر حال اتوبوسی به قرار عصر رسید .( البته من صبحانه و نهار نخورده و با کلی وسایل و با عجله ساک کوچکی بستم و سر ساعت با مسافرین سوار شدم.)
خرابی اتوبوس وی ای پی
بعد از نشستن مسافرین سر جایشان که از قبل برایشان مشخص شده بود به راه افتادیم . مثل همیشه یک جلسه معارفه در اتوبوس داشتیم و پس از آن برنامه شاد بود و همسفران کلی با هم آشنا شدند . بعد از گذشتن از پلیس راه سعادت شهر بود که اتوبوس ایستاد و کمی بعد همکارم به من گفت بچه ها را مشغول کن اتوبوس خراب شده .
من رفتم اخر اتوبوس و هر چه بازی داشتم رو کردم که دیدم خیر اتوبوس درست نشد . پیاده شدم و پرسیدم کجاییم گفتند نزدیک اکبر آباد به صاحب ماشین زنگ زدم. و تازه فهمیدم راننده ها کلا به صاحب ماشین چیزی نگفته اند. (قرار شد صاحب ماشین برایمان ماشین پیدا کند.)
حدود ساعت ۲ نیمه شب شده بود .تعاونی ترمینال شیراز بسته بود . نمی توانستم به کسی زنگ بزنم در کلیه گروهههای راهنمایان نوشتم اگر لیدری از شیراز بیدارهست به من زنگ بزند و شماره خودم را گذاشتم ….. از آن طرف همکارم همسفرانمان را از ماشین پیاده کرده بود. و با درست کردن آتش و گرد امدن دور آن مشغول ( خوشبختانه در این سفر همسفر غر غرو نداشتیم)
دلهره دیر رسیدن به بندر و ترافیک جهت سوار شدن لندیکرافت از یک طرف و بیخیالی راننده ها از طرفی روی اعصابم بود. اما فقط لبخند می زدم و خوشبختانه لیدرهای شیرازی کم نگذاشتند. و نصف شبی کلی برایم پرس و جو کردند اما راننده آن هم در ان تعطیلی و نیمه شب کجا پیدا می شد .
اتوبوس دوم قشم رسید
صاحب ماشین بهم زنگ زد که یه اتوبوس ۴۴ نفره که داره از اصفهان میاد . الان یزدخواسته و میاد شمارو سوار میکنه … منم عصبانی که اتوبوس ما وی ای پی بوده و نمیشه ولی … چاره ای نبود.
خلاصه با دو ساعت علافی کنار جاده بلاخره اتوبوس رسید و ما رو سوار کرد . اول کار همه ناراضی بودند از اینکه اتوبوس وی ای پی نبود ولی وقتی دیدن هر کدوم دو صندلی دارن و راننده هام خیلی اخلاقشون خوبه و سیستم صوتی عالیه دیگه میگفتند نمی خواد اتوبوس درست شه همینجا می مونیم ….
شروع گشتها در قشم
صبح اون روز صبحانه سلف سرویس در پارک جهرم همسفران را سر حال اورد. و چون پلیس راههای شیراز به بعد به صورت سنتی ساعت میزدند. و از دوریین هم خبری نبود راننده ها با سرعت ما را به بندر رساندند. و تقریبا به هیچ ترافیکی نخوردیم. و اونقدر راحت رفتیم رو لندیکرافت که خودمم باورم نمیشد . خلاصه در این نیم ساعت سفر دریایی کلی عکس و تماشا همه را سر حال آورد. و یک نهار دبش در نزدیک اسکله و رفتیم یک راست درگهان که خانم ها دیگر فرصت غر زندن نداشته باشند. و کلی خرید و شب هم در هتل همه به راحتی اسکان یافتند چون طبق لیست کاملا تقسیم اتاقها از قبل صورت گرفته بود و طبق برنامه شب هم قدمی زدیم تا لب ساحل و کلی به همه خوش گذشت.
امان از چشم شور
خوب از بازار درگاهان اینو نگفتم
که ما از یکی از دوستان گل همسفر مان به نام محمد خواستیم با ما بیاد خرید. گفت نه شما برید من که خرید ندارم . گفتیم حالا بیا . اقایی که شما باشین دیدی میرید خرید. چند تا پیراهن میاره یکیش رو انتخاب کنید .محمد انتخاب نمیکرد میگفت همشو بده . خلاصه با ۶ تا کیسه پر خرید برگشت و فکر کنم همونجا بچه مردم رو چش کردن …????
فرداش برای جبران خرابی ماشین هزینه قایق های جزیره هنگام را که با مسافر بود.، به عهده گرفتیم و کلی از گشت در هنگام و دیدن دلفین ها و ماهی رنگی ها لذت بردیم . دو تا قایق بودیم و یکی از قایق ها رو من و دیگری رو همکارم همراهی میکرد . قایق ما به ساحل رسید همکارم گفت دیر تر میرسه . بعد فهمیدم . بله محمد خان کفشاش رو در اورده بوده و بعد از اب تنی خواسته بره سوار قایق بشه که پاش میره رو یک صدف و قاچ می خوره …. اول فکر کردیم با یک باند و پانسمان ساده حل میشه اما یکی از همسفران که پزشک بود. گفت باید ببرید بخیه کنند .
خلاصه عصر که وقت خرید در قشم بود. ما به همراه محمد به بیمارستان رفتیم . و جالب اینکه محمد را برای بخیه به اتاق عمل بردند و کلی انجا عکس گرفتیم و خندیدیم . البته روحیه خوب و چهره بشاش خودش در حین درد باعث شد این موضوع جای درد و ناراحتی باعث فان برای بچه ها باشه . خلاصه شب دور هم در هتل جمع شدیم . و محمد هم با همان پا تا اخر سفر همه گشتها را آمد و حتی در برگشت یک پایی حرکات موزون انجام داد. تمام سعی خود را کردیم تا سفر خوبی باشد و به گفته غریب به اتفاق دوستان با تمام پستی و بلندیش یکی از بهترین سفرهایشان بوده .
دیدگاهتان را بنویسید